شماره ٦٠٣: خدايا از بدم بگذر ببخشا جرم و عصيانم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خدايا از بدم بگذر ببخشا جرم و عصيانم
مبين در کرده زشتم به بين در نور ايمانم
تو گفتى بنده خواهم که اخلاصى در او باشد
چه در دست تو مى باشد گر اخلاصم دهى آنم
در ايمان بدل سفتم شهادت بر زبان گفتم
غبار شرک خود رفتم سزد بخشى گناهانم
تو اهل سحر را دادى بجنت جا باسلامى
مرا هم جا دهى شايد چه شد آخر مسلمانم
چو مهر دوستانت را نهادى در دل ريشم
چو باشد مهر ايشانم دهد جا نزد ايشانم
چو بغض دشمنانت را نهادى در دل تنگم
شود گر بغض آنانم برون آرد ز نيرانم
بفرمان رفته ام گاهى سجودى کرده ام گاهى
نمى ارزد اگر کاهى در آتش خود مسوزانم
ندارم بر تو من منت که کردم گه گهى خدمت
ترا بر من بود منت که دادى قدرت آنم
چو دور از من نه يارب مرا مپسند دور از خود
بنزديکيت جمعم کن که دور از تو پريشانم
چو بى يادم نميباشى مرا بى ياد خود مگذار
بياد خود کن آبادم که بى ياد تو ويرانم
دلى دارم پراکنده که هر جزويش در جائيست
بده جمعيتى يارب که دارد دل پريشانم
دلى دارم که ميدارد مرا از خويشتن غافل
چو غافل ميشوم از خويش بازيگاه شيطانم
دلى دارم که ميخواهد مرا از من جدا سازد
از اين خواهش جدا سازش که از خود فصل نتوانم
چو حشر هر کسى با دوستانش ميکنى يارب
مرا نزد على جا ده که او را از محبانم
محب آل پيغمبر نميسوزد در آتش (فيض)
چو دارم مهرشان در دل چه ترسانى ز نيرانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید