شماره ٦٠٤: ياد ياران که کنند از دل و جان يارى هم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ياد ياران که کنند از دل و جان يارى هم
پا ز سر کرده روند از پى غمخوارى هم
غم زدايند ز دلهاى هم از خوشخوئى
بهره گيرند ز دانش بمدد کارى هم
کم کنند از خود و افزونى ياران طلبند
رنج راحت شمرند از پى دلدارى هم
رنج بر جان خود از بهر تن آسائى يار
حامل بار گران بهر سبکبارى هم
همه چون غنچه بتنهائى و با هم چون گل
تنگدل از خود و خندان بهوادارى هم
رنجه کردند که راحت برسانند بهم
زخمى تيغ جفا بهر سپر دارى هم
از ره لطف و محبت همه هم را دلجوى
وز سر مهر و وفا در صدد يارى هم
نور بخشند بهم چونکه بصحبت آيند
روز خورشيد هم و شمع شب تارى هم
اين مى و ساقى آن و طرب و مستى اين
جام سرشار هم و منبع سرشارى هم
سرشان ز آتش سوداى محبت پرشور
پاى پر آبله در راه طلبکارى هم
خواب غفلت نگذارند که غالب گردد
همه هم را بصرند و همه بيدارى هم
راحت جان و طبيبان دل يکديگرند
يار تيمار هم و صحت بيمارى هم
همه همدرد هم و مايه درمان دهند
همه پشت هم و آسان کن دشوارى هم
(فيض) تا چند کنى وصف و نکوشى که شوى
خود ار آنقوم که باشند بغمخوارى هم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید