شماره ٦٢١: باده بيار ساقيا تا که بمى وضو کنم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
باده بيار ساقيا تا که بمى وضو کنم
مست خدا شوم نخست پس بنماز رو کنم
کوزه گران چو عاقبت از سر من سبو کنند
بهر شراب عشق حق خود سر خود سبو کنم
بوئى از آن شراب اگر وقت نماز بشنوم
رو چو بقبله آورم عطر بهشت بو کنم
چيست بهشت و عطر آن بوى خدا رسد از آن
مست خداى چون شوم کار خدا نکو کنم
گر نرسد بجام دست يا بسبو رسد شکست
باده زخم بدم کشم در دهن و گلو کنم
باده بود چو جان مرا گر نرسد روان مرا
غوطه زنم درون خم تن بروان فرو کنم
سر چو ز مى تهى شود نيست بجز کدوى خشک
من بيکى کدوى مى چاره اين کدو کنم
گر نکشم شراب او پس بچه خوشدلى زيم
گر نکنم حديث او پس بچه گفتگو کنم
کفتر مست او منم بر سر دست او منم
زان بنشاط بيخودى بقر بقو بقو کنم
در ازلم شراب داد جام الست ناب داد
باز کشم از آن شراب مستى کهنه نو کنم
گر ز طبيب عاشقان مرهم لطفى آيدم
زخم هزار ساله را در نفسى رفو کنم
سرنکشم ز همرهان پا بکشم ز گمرهان
پشت کنم بدشمنان جانب دوست رو کنم
چند بهر جهة دوم سخره اين و آن شوم
سوى حبيب خود روم روى بروى او کنم
بس که مرا ز خويش راند بس که بسينه ريش ماند
(فيض) بيا ز قهر او روى بلطف او کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید