شماره ٦٥٨: من ديوانه گرد هر پرى رخسار مى گردم

غزلستان :: فیض کاشانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من ديوانه گرد هر پرى رخسار مى گردم
ببوى آن گل خودرو درين گلزار ميگردم
جهان را سربسر مست از مى توحيد مى بينم
گهى کز باده غفلت دمى هشيار ميگردم
طواف کعبه گر حاجى کند يکبار در عمرى
من ديوانه هر ساعت بگرد يار ميگردم
گهى از شوق روى او ره گلزار مى پويم
بياد نرگسش گه بر در خمار ميگردم
گهى ديوانه گه مستم گهى بالا گهى پستم
گهى کاهل گهى چستم که ناهموار ميگردم
بگو با من حديث عقل و دين واعظ که عمرى شد
که در دير مغان ديوانه با زنار ميگردم
زمانى رند او باشم زمانى عور و قلاشم
گهى بر ننگ مى پويم گهى بر عار ميگردم
بميخانه گهى مستم ندانم پاى از دستم
گهى بر صومعه با جبه و دستار ميگردم
گهى در خير و گه در شر گهى در نفع و گه در ضر
گهى بر نور مى پويم گهى بر نار مى گردم
گهى اين سو گهى آن سو گهى هى هى گهى هو هو
نيم مجنون ولى در عشق مجنون وار مى گردم
گهى خارم خلد در پاى گه سر سوى سنگ آيد
ز داغ لاله سرمست در کهسار مى گردم
جمال لم يزل ميداردم بر مهر مه رويان
ز عشق دوست چون پروانه بر انوار مى گردم
سراپا جملگى در دم نهان دارم رخ زردم
نميداند کسى دردم که بى تيمار ميگردم
ز علم رسميم نگشود درد عشق کوشيدم
بمان اى (فيض) کو گه گه بر اسرار ميگردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید