شماره ٢٩: اى آب رخ از خاک درت ديده تر را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
اى آب رخ از خاک درت ديده تر را
سرمايه زخون گرمى داغ تو جگر را
تا گشت خيال تو دليل ره شوقم
جوشيدن اشک آبله پا کرد نظر را
شد جوش خطت پرده اسرار تبسم
پوشيد هجوم مگس اين تنگ شکر را
رسواى جهان کرد مرا شوخى حسنت
جز پرده درى جوش گلى نيست سحر را
تا کى مژه ام از نم اشک که ندارد
بر خاک درت عرضه دهد حال جگر را
بر طبع ضعيفان زحوادث المى نيست
خاشاک کند کشتى خود موج خطر را
دانا نبود از هنر خويش برومند
از ميوه خود بهره محال است شجر را
آئينه به آرايش جوهر چه نمايد
شوخى عرق جبهه ما کرد هنر را
زنهار به جمعيت دل غره مباشيد
آسودگى از بحر جدا کرد گهر را
اى بى خبر از فيض اثرهاى ندامت
ترسم نفشارى به مژه دامن تر را
از کيسه بريهاى مکافات بينديش
اى غنچه گره چند کنى خرده زر را
(بيدل) چه بلائى که زطوفان خروشت
در راه طلب پى نتوان يافت اثر را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید