شماره ٧٣: بر سنگ زد زمانه زبس ساز آشنا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بر سنگ زد زمانه زبس ساز آشنا
در سرمه گرد ميکند آواز آشنا
امروز نيست قابل تفريق و امتياز
انجام کار دشمن و آغاز آشنا
گر صيقلى بکار برد سعى اتفاق
دل ميخراشد آئينه پرداز آشنا
تاکى درين بساط زافسون التفات
بر روى شمع خنده زند گاز آشنا
داد کشاد کار تظلم کجا برد
زد حلقه بستگى بدر باز آشنا
گر مدعاى مرغ نفس آرميدن است
دام و قفس خوش است زپرواز آشنا
بشنو نواى نيک و بد از دور و دم مزن
نى ناله داشته است زدمساز آشنا
چنگ قضاست دهر امان گاه خلق نيست
گنجشک را چه سود زشهباز آشنا
منت کش تکلف اخلاق کس مباد
بيگانه ام زخويش هم از ناز آشنا
از هر چه دم زنى بخموشى حواله کن
اين انجمن پر است زغماز آشنا
مکتوب عشق قابل انشا کسى نيافت
برديم سر بمهر عدم راز آشنا
(بيدل) بحرف صوت هم آواره گشت خلق
آه از فسون غول بآواز آشنا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید