شماره ٧٧: برنگ غنچه سوداى خطت پيچيده دلها را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
برنگ غنچه سوداى خطت پيچيده دلها را
رگ گل رشته شيرازه شد مجموعه ما را
خرامت بال شوقم داد در پرواز حيرانى
که چون قمرى قدح در چشم دارم سرو مينا را
نگه شد شمع فانوس خيال از چشم پوشيدن
فنا مشکل که از عاشق برد رنگ تماشا را
درين محفل سراغ گوشه امنى نمى يابم
چو شمع آخر گريبان ميکنم نقش کف پا را
کف خاکى ندارم قابل تعمير خوددارى
جنون افشاند بر ويرانه ام دامان صحرا را
بغير از نيستى لوح عدم نقشى نمى بندد
اگر خواهى نگردى جلوه گر آئينه کن ما را
ندارد حال ما انديشه مستقبل ديگر
که گم کرديم در آغوش دى امروز و فردا را
نه از موج نسيم است اينقدرها جوش بيتابى
تب شوق کسى در رقص دارد نبض دريارا
خموشى غير افسردن چه گل ريزد بدامانت
اگر آزاده ئى با ناله کن پيوند اعضا را
اقامت تهمتى در محفل کم فرصت هستى
چو عکس از خانه آئينه بيرون گرم کن جا را
مآل شعله هم داغست اگر آسودگى خواهى
بصد گردن مده از کف جبين سجده فرسا را
نشانها نيست غير از نام آنهم تا توئى (بيدل)
جهانى ديده بشمار نقش بال عنقا را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید