شماره ١٠١: بياد آرد دل بيتاب اگر نقش ميانش را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بياد آرد دل بيتاب اگر نقش ميانش را
برنگ موى چينى سرمه ميگيرد فغانش را
زفيض خاکسارى اينقدر عزت هوس دارم
که در آغوش نقش سجده گيرم آستانش را
زبان حال عاشق گر دعائى دارد اين دارد
که يارب مهربان گردان دل نامهربانش را
تحير گلشن است اما که دارد سير اسرارش
خموشى بلبل است اما که مى فهمد زبانش را
درين غفلت سرا گوئى مقيم خانه چشمم
که با خوابست يکسر رنگ الفت پاسبانش را
نفس در جستجو خاصيت موج نظر دارد
که غير از چشم بستن نيست منزل کاروانش را
شود کم ظرف در نعمت زشکر ايزدى غافل
که سيرى مهر خاموشيست چون ساغر دهانش را
هجوم شکوه هر کس زدرد مفلسى باشد
نخيزد ناله از نى تا بود مغز استخوانش را
برنگ گردباد آن طاير وحشت پر و بالم
که هم در عالم پرواز بستند آشيانش را
طلسم جسم گردد مانع پرواز روحانى
چو بوى گل که ديوار چمن گيرد عنانش را
چو برق از چنگ فرصت رفت (بيدل) دامن وصلش
زدود خرمن هستى مگر يابم نشانش را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید