شماره ١٢٥: چو سايه چند بهر خاک جبهه سودنها

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چو سايه چند بهر خاک جبهه سودنها
که زنگ بخت نگردد کم از دودنها
غبار غفلت و روشندلى نگردد جمع
کجاست ديده آئينه را غنودنها
زامتحان محبت در آتشيم همه
چو عود سوختن ماست آزمودنها
دميکه جلوه ادا فهم مدعا باشد
کشودن مژه هم مفت لب کشودنها
مخواه زآينه حسن رفع جوهر خط
که بيش ميشود اين زنک از زدودنها
گر آبرو بود از حادثات کاهش نيست
زيان نميرسد الماس رازسودنها
کجاست عشرت اندوختن براحت ترک
مجو چو کاشتن آسانى از درودنها
مباش هرزه نواى بساط کج فهمان
که ترسم آفت نفرين کشد ستودنها
تغافل از بد و نيک اعتبار اهل حياست
که سرخ روئى چشم آورد غنودنها
نيم چو ماه نو از آفت کمال ايمن
همان بکاستنم ميبرد فرودنها
فريب فرصت هستى مخور که همچو شرار
نهفتنى است اگر هست وانمودنها
درين محيط که نقد فسوس گوهر اوست
کفى پرآبله کن چون صدف زسودنها
سراغ جيب سلامت نميتوان دريافت
مگر زکسوت بيرنگ هيچ بودنها
گره کشاى سخنور سخن بود (بيدل)
بناخنى نفتد کار لب کشودنها



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید