شماره ١٩٨: زين گلستان درس ديدار که ميخوانيم ما

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زين گلستان درس ديدار که ميخوانيم ما
اينقدر آئينه نتوان شد که حيرانيم ما
سنگ اين کهسار آسايش خيالى بيش نيست
از زمينگيرى همان آتش بدامانيم ما
عالمى را وحشت ما چون سحر آواره کرد
چين فروش دامن صحراى امکانيم ما
سينه چاک غيرتيم از ننگ هم چشمى مپرس
هر که بر رويت کشايد چشم مژکانيم ما
در نفس آئينه کرد سراغ ما گم است
ناله حيرت خرام ناتوانانيم ما
غير عريانى لباسى نيست تا پوشد کسى
از خجالت چون صدا در خويش پنهانيم ما
هر نفس بايد عبث رسواى خودبينى شدن
تا نمى پوشيم چشم از خويش عريانيم ما
مشت خاک ما جنون زارد و عالم وحشت است
از رم آهو چه ميپرسى بيابانيم ما
بى طواف نازش از خود رفتن ماهرزه است
رنگ ميبايد بگرد او بگردانيم ما
در تغافل خانه ابروى او چين ميکشيم
عمرها شد نقش بند طاق نسيانيم ما
نقطه ئى از سرنوشت عجز ما روشن نشد
چشم قربانى مگر بر جبهه بنشانيم ما
هر که خواهد شبهه ئى از هستى ما واکشد
نامه بى مطلب ننوشته عنوانيم ما
نقش پا گل کرده ايم اما درين عبرت سرا
هر که در فکر عدم افتد گريبانيم ما
چون نفس (بيدل) نسيم بى نشان رنگيم ليک
رنگها پرواز دارد تا پرافشانيم ما



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید