شماره ٢٣٦: فال حباب زن بشمر موج آب را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
فال حباب زن بشمر موج آب را
چشمى بصفر گير و نظر کن حساب را
عشق از مزاج ما بهوس گشت متهم
در شک گرفت نقطه وهم انتخاب را
گر نيست زين قلم رو اوهام عبرتت
آب حيات تشنه لبى کن سراب را
چشمم تحير آئينه نقش پاى تست
مپسند خالى از قدمت اين رکاب را
عالم تصرف يد بيضا گرفته است
اعجاز ديگر است زرويت نقاب را
امروز در قلمرو نظاره نور نيست
از بس خطت بسايه نشاند آفتاب را
فيض بهار لغزش مستانه برده نى است
در شيشه هاى آبله ميکن گلاب را
اجزاى ما چو صبح نفس پرور است و بس
شيرازه کرده اند بباد اين کتاب را
ما بيخودان بغفلت خود پى نبرده ايم
چشم آشنا نشد که چه رنگست خواب را
در طينت فسرده صفاها کدورت است
آئينه ميکند همه زنگار آب را
جوش خزانم آئينه دار بهار اوست
نظاره کن زچاک کتان ماهتاب را
(بيدل) بگير و دار نفس آنقدر مناز
آئينه کن شکست کلاه حباب را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید