شماره ٢٣٧: فرصتى دارى زگرد اضطراب دل برا

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
فرصتى دارى زگرد اضطراب دل برا
همچو خون پيش از فسردن از رگ بسمل برا
ريشه الفت ندارد دانه آزاديت
اى شرر نشو و نمازين گشت بيحاصل برا
از تکلف در فشار قبر نتوان زيستن
چون نفس دل هم اگر تنگى کند از دل برا
قلزم تشويش هستى عافيت امواج نيست
مشت خاکى جوش زن سر تا قدم ساحل برا
نه فلک آغوش شوق انتظار آماده است
کاى نهال باغ بيرنگى زآب و گل برا
در خور اظهار بايد اعتبارى پيش برد
او کريم آمد برون بارى تو هم سايل برا
شوخى معنى برون از پرده هاى لفظ نيست
من خراب محملم گو ليلى از محمل برا
خلقى آفت خرمن است اينجا بقدر احتياط
عافيت ميخواهى از خود اندکى غافل برا
کلفت دل دانه را از خاک بيرون ميکشد
هر قدر بر خويشتن تنگى ازين منزل برا
نقش کار آسمان عاريست از رنگ ثبات
گر رگ سنگت کند چون بوى گل زايل برا
عبرتى بسته است محمل بر شکست رنگ شمع
کاى بخود وامانده در هر رنگ ازين محفل برا
تا دو عالم مرکز پرکار تحقيقت شود
چون نفس يک پرزدن (بيدل) بگرد دل برا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید