شماره ٣٠٧: نميدانم چه تنگى درهم افسرد آه مجنون را

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نميدانم چه تنگى درهم افسرد آه مجنون را
رم اين گردباد آخر بساغر کرد هامون را
بهر مژگان زدن سامان صد ميخانه مستى کن
که خط جوشيد و در ساغر گرفت آن حسن ميگونرا
باميد چکيدن دست و پائى ميزند اشکم
تنزل در نظر معراج باشد همت دون را
درين گلشن تسلى داد وضع سرو و شمشادم
که يک مصرع بلندآوازه دارد طبع موزون را
به تسخير جهان بيحس از تدبير فارغ شو
نفس فرساکنى تا کى بمار مرده افسون را
عروج جاه منع سفله طبعيها نميگردد
باين سامان عزت بوى تمکين نيست گردونرا
زسختيهاى حرص است اينکه خاک اژدها طينت
فرو برده است اما هضم ننمود است قارون را
فنا ميشويد از گرد کدورت دامن هستى
چو آتش ميکند خاکستر ما کار صابون را
که باور دارد اين حرف از شهيد بينواى من
که رنگى از حناى دست قاتل داده ام خون را
رموز خاکساران محبت کيست دريابد
مگر جولان ليلى ناله سازد گرد مجنون را
اثرها بنگر اما از تصرف دم مزن (بيدل)
بچون و چند نتوان حکم کردن صنع بيچونرا



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید