مطلع پنجم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى عندليب جان ها طاووس بسته زيور
بگشاى غنچه لب بسراى غنه تر
اى غنچه دهانت از چشم سوزنى کم
سوزن شکاف غمزه ت سوسن نماى عبهر
اى سوخته رخ تو در زار گريه آتش
بيمار دو لب تو در زهر خنده شکر
نوشين مفرح آن لب جو سنگ خال مشکين
مشکين جو تو ديدم با جو شدم برابر
تو مى خورى به مجلس بر خاک جرعه ريزى
من خاک خاک باشم کز جرعه يابم افسر
پيشت چو جرعه بوسم خاک و چو جرعه بينم
برچينمش به مژگان سازم سرشک احمر
گر باده مى نگيرم بر من مگير جانا
من خون خورم نه باده، من غم کشم نه ساغر
ز آن آب آذر آسا ز آن سان همى هراسم
کز آب، سگ گزيده، شير سيه ز آذر
خاقانى آمد از جان چون حلقه بر در تو
بى پا و سر چو حلقه حلقه به گوش چون در
تو شاه نيکوانى تاج تو زلف مشکين
مانا که چتر سلطان سايه ت فکنده بر سر
هست اعشى عرب را از من سرشک خجلت
چون سيف ذواليزن را از سيف دين مظفر
از چار و هفت گيتى سلطان خلاصه آمد
مختار چار ملت سردار هفت کشور
افسر خداى خسرو کشور گشاى رستم
ملکت طراز عادل ملت فروز داور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید