در ستايش علاء الدين آتسزبن محمد خوارزم شاه

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
هين که به ميدان حسن رخش درافکند يار
بيش بهاتر ز جان نعل بهايى بيار
زير رکابش نگر حلقه به گوش آسمان
پيش عنانش ببين عاشيه کش روزگار
از بس خون ها که ريخت غمزه سرتيز او
عشق به انگشت پاى مى کند آن را شمار
نقش سر زلف او رست مرا در بصر
زآن که بهم درخوردعنبر و دريا کنار
قندز شب پوش او هست شب فتنه زاى
صبح قيامت شده است از شب او آشکار
نيست مرا آهنى بابت الماس او
ديده خاقانى است لاجرم الماس بار
عالم جانها بر او هست مقرر چنانک
دولت خوارزمشاه داد جهان را قرار
شاه فريدون لوا خضر سکندر بنا
خسرو امت پناه، اتسز مهدى شعار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید