مطلع سوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اينک مواقف عرفات است بنگرش
طولش چو عرض جنت و صد عرض اکبرش
دهليز دار ملک الهى است صحن او
فراش جبرئيلش و جاروب شهپرش
نوار لله از تف نفس و آه مشعلش
حزب الله از صف ملک و انس لشکرش
پوشندگان خلعت ايمان گه الست
ايمان صفت برهنه سروان در معسکرش
گردون کاسه پشت چو کف گير جمله چشم
نظاره سوى زنده دلان در کفن درش
از اشکشان چو سيب گذرها منقطش
وز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش
از بس که دود آه حجاب ستاره شد
بر هفت بام بست گذرها چو ششدرش
بل هفت شمع چرخ گداران شود چو موم
از بس که تف رسد ز نفس هاى بيمرش
جبريل خاطب عرفات است روز حج
از صبح تيغ و از جبل الرحمه منبرش
سرمست پختگان حقيقت چو بختيان
نى ساقيى پديد نه باده نه ساغرش
با هر پياده پاى دواسبه فلک دوان
سلطان يک سواره گردون مسخرش
در پاى هر برهنه سرى خضر جان فشان
نعلين پاى هم سر تاج سکندرش
تا پشت پاى سوده لباس ملک شهى
همت به پشت پاى زده ملک سنجرش
خاک منى ز گوهر تر موج زن چو آب
از چشم هر که خاکى و آبى است گوهرش
آورده هر خليل دلى نفس پاک را
خون ريخته موافقت پور هاجرش
استاده سعد زابح و مريخ زير دست
حلق حمل بريده بدان تيغ احمرش
گفتى از انبيا و امم هر که رفته بود
حق کرده در حوالى کعبه مصدرش
قدرت رحم گشاده و زاده جهان نو
بر ناف خاک ناف زده ماده و نرش
زمزم بسان ديه يعقوب زاده آب
يوسف کشيده دلو ز چاه مقعرش
بل کافتاب چرخ رسن تاب از آن شده است
تا هم به دلو چرخ کشد آب اخترش
و آن کعبه چون عروس کهن سال تازه روى
بوده مشاطه به سزا پور آزرش
خاتونى از عرب، همهد شاهان غلام او
سمعا و طاعه سجده کنان هفت کشورش
خاتون کائنات مربع نشسته خوش
پوشيده حله و ز سر افتاده معجرش
اندر حريم کعبه حرام است رسم صيد
صياد دست کوته و صيد ايمن از شرش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید