مطلع چهارم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
من صيد آنکه کعبه جان هاست منظرش
با من به پاى پيل کند جنگ عبهرش
صد پيل وار خواهدم از زر خشک از آنک
مشک است پيل بالا در سنبل ترش
دل تو سنى کجا کند آن را که طوق وار
در گردن دل است کمند معنبرش
نقد است سرخ رويى دل با هزار درد
از تنگى کمند، نه از وجه ديگرش
خاقانى است هندوى آن هندوانه زلف
وان زنگيانه خال سياه مدورش
چون موى زنگيش سيه و کوته است روز
از ترک تاز هندوى آشوب گسترش
خاقانى از ستايش کعبه چه نقص ديد
کز زلف و خال گويد و کعبه برابرش
بى حرمتى بود نه حکيمي، که گاه ورد
زند مجوس خواند و مصحف ببر درش
نى نى بجاى خويش نسيبى همى کند
نعتى است زان دلبر و کعبه است دلبرش
خال سياه او حجر الاسود است از آنک
ماند به خال زلف به خم حلقه درش
سنگ سيه مخوان حجر کعبه را از آنک
خوانند روشنان همه خورشيد اسمرش
گويى براى بوس خلايق پديد شد
بر دست راست بيضه مهر پيمبرش
خاقانيا به کعبه رسيدى روان بپاش
گر چه نه جنس پيش کش است اين محقرش
ديدى جناب حق جنب آرزو مشو
کعبه مطهر است، جنب خانه مشمرش
با آب و جاه کعبه وجود تو حيض توست
هم ز آب چاه کعبه فرو شوى يک سرش
اين زال سرسپيد سيه دل طلاق ده
آنک ببين معاينه فرزند شوهرش
تا حشر مرده زست و جنب مرد هر کسى
کاين شوخ مستحاضه فرو شد به بسترش
کى بدترين حبائل شيطان کند طلب
آن کس که با حمايل سلطان بود برش
خورشيد را بر پسر مريم است جاى
جاى سها بود به بر نعش و دخترش
از چنبر کبود فلک چون رسن مپيچ
مردى کن و چو طفل برون جه ز چنبرش
اول فسون دهد فلک آخر گلو برد
آخر به رنجى ار شوى اول فسون خورش
اول به رفق دانه فشانند پيش مرغ
چون صيد شد به قهر ببرند حنجرش
سوگند خور به کعبه و هم کعبه داند آنک
چون من نبود و هم نبود يک ثناگرش
شکر جمال گوى که معمار کعبه اوست
يارب چو کعبه دار عزيز و معمرش
شاه سخن به خدمت شاه سخا رسيد
شاه سخا سخن ز فلک ديد برترش
طبع زبان چو تير خزر ديد و تيغ هند
از روم ساخت جوشن و از مصر مغفرش
آرى منم که رومى مصرى است خلعتم
ز آن کس که رفت تا خزر و هند مخمرش
صبح و شفق شدم سر و تن ز اطلس و قصب
ز آن کس که رکن خانه دين خواند جعفرش
بر تاج آفتاب کشم سر به طوق او
بر ابلق فلک فکنم زين به استرش
ديدم که سيئات جهانش نکرد صيد
ز آن رد نکردم اين حسنات موفرش
سلطان دل و خليفه همم خوانمش از آنک
سلطان پدر نوشت و خليفه برادرش
در حضرت خليفه کجا ذکر من شدى
گر نيستى مدد ز کرامات مظهرش
ختم کمال گوهر عباس مقتفى
کاعزاز يافت گوهر آدم ز جوهرش
از مصطفى خليفه و چون آدم صفى
از خود خليفه کرد خداى گروگرش
انصاف ده که آدم ثانى است مقتفى
در طينت است نور يدالله مخمرش
از خط کردگار فلک راست محضرى
المقتفى خليفتنا مهر محضرش
در دست روزگار فلک راست محضرى
المقتفى ابوالخلفا نقش دفترش
بوبکر سيرت است و على علم، تا ابد
من در دعا بلال و به خدمت چو قنبرش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید