مطلع دوم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى باغ جان که به ز لبت نوبرى ندارم
ياد لبت خورم مى سر ديگرى ندارم
طوق غم تو دارم بر طاق از آن نهم دل
کز طوق تو برون سر در چنبرى ندارم
عيد منى و شادى مى بينم از هلالت
ديوانه ام که جز تو مه پيکرى ندارم
عشق از سرم درآمد وز پاى من برون شد
زان است کز غم تو پا و سرى ندارم
خاقانيم به جان بند در ششدر فراقت
مهره کجا نهم که گشاد درى ندارم
شروان سراب وحشت، من تشنه بيژن آسا
جز درگه تهمتن آبش خورى ندارم
سردار تاجداران هست آفتاب و دريا
نيلوفرم که بى او نيل و فرى ندارم
محمود همت آمد، من هندوى ايازش
کز دور دولتش به دانش خرى ندارم
جان را کنم غلامش عغنبر به داغ فرمان
کان بحر دست را به زين عنبرى ندارم
ياجوج ظلم بينم والا سداد رايش
از بهر سد انصاف اسکندرى ندارم
او هود ملت آمد بر عاديان فتنه
الا سپاه خشمش من صرصرى ندارم
نامردم ار ز جعفر برمک به يادم آيد
هر فضله اى از آنها چون جعفرى ندارم
لافد زمانه ز اقليم در دودمان رفعت
کز ملت مسيحا خود قيصرى ندارم
بطريق ديد رويش گفتا که در همه روم
از قيصران چنان تو دين گسترى ندارم
نسطور ديد آيت مسطور در دل او
گفت از حواريان چو تو حق پرورى ندارم
ملکاى اين سياست فرمانش ديد گفتا
در قبضه مسيح چو تو خنجرى ندارم
يعقوب اين فراست دورانش ديد گفتا
بر پاکى مسيح چو تو محضرى ندارم
اسقف ثناش گفتا جز تو به صدر عيسى
بر دير چارمين فلک رهبرى ندارم
مريم دعاش گفت که چون نصرت تو ديدم
از همت يهودى غم خيبرى ندارم
عيسى بگفت دست فروکن به فرق امت
کآن فرق را ز دست تو به افسرى ندارم
مهدى که بيند آتش شمشير شاه گويد
دجال را به توده خاکسترى ندارم
کيوان که راهبى است سيه پوش دير هفتم
گفت از خواص ملک چو تو سرورى ندارم
برجيس جاثليق که انجيل دارد از بر
گفت از مدايح تو برون دفترى ندارم
بهرام کاسقفى است به زنار هرقلى در
گفت از ظلال تيغش به مغفرى ندارم
خورشيد کوست قبله ترسا و جفت عيسى
گفت از ملوک روم چو تو صفدرى ندارم
ناهيد زخمه پرور ناقوس کوب انجم
گفت از سماع مادح تو به زيورى ندارم
تيرى که سوخته است ز قنديل دير عيسى
گفت از جمال مدح تو به مخبرى ندارم
ماهى که شيفته است به زنجير راهبان در
گفت از محيط دست تو به معبرى ندارم
عدل يتيم مانده ز پور قباد گفتا
کز تيغ فتح زايت به مادرى ندارم
ملک عقيم گشته ز آل يزيد گفتا
کز نفس دين طراز تو به حيدرى ندارم
گرزش چو لاله بر درد البرز را و گويد
کافلاک را به گنبده نسترى ندارم
رايات او چو ديد نقيب بهشت گفتا
زين راست تر به باغ بقا عرعرى ندارم
شمشير اوست شاه ظفر ز آن به چرخ گويد
کالا بنات نعش تو هم بسترى ندارم
توقيع او چو يافت رقيب سروش گفتا
هر عجم ازين حروف کم از عبهرى ندارم
اى مرزبان کشور بهراميان بحسبت
بى آستان تو دل بر کشورى ندارم
وى پهلوان ملکت داوديان به گوهر
شايم به کهتريت که بد گوهرى ندارم
بر خلق و خلق تو من چون چشم و دل گمارم
در چشم و دل کم از تبت و ششترى ندارم
شروان به همت تو چو بغداد و مصر بينم
زان نيل و دجله پيش کفت فرغرى ندارم
من شهربند لطف توام نه اسير شروان
کاينجا برون ز لطف تو خشک و ترى ندارم
شروان به دولت تو خود خيروان شد اما
من خيروان نديدم الا شرى ندارم
حرمت برفت حلقه هر درگهى نکوبم
کشتى شکست منت هر لنگرى ندارم
آنم که گر فلک به فريدونيم نشاند
برگ سپاس بردن ز آهنگرى ندارم
بالله که گر به تيرگى و تشنگى بميرم
دنبال آفتاب و پى کوثرى ندارم
آن آهنم که تيغ تو را شايم از نکوئى
ريم آهنى نه ام که ز خود جوهرى ندارم
در طاق صفه تو چو بستم نطاق خدمت
جز در رواق هفت فلک منظرى ندارم
در سايه قبولت باد جهان نيارم
بر کوهه ثريا عقد ثرى ندارم
جان نقش بلخ گردد دل قلب مرو گيرد
آن روز کز در تو نسيم هرى ندارم
جويم رضات شايد گر دولتى نجويم
دارم مسيح گرچه سم خرى ندارم
بينم محيط شايد گر قطره اى نبينم
دارم اثير زيبد گر اخگرى ندارم
بر من درت گشايد درهاى آسمان را
زين در نگردم ايرا زين به درى ندارم
پرگار نيستم که سر کژرويم باشد
کز راستى بجز صفت مسطرى ندارم
دانم که نيک دانى دانند دشمنان هم
کامروز در جهان به سخن هم سرى ندارم
در بابل سخن منم استاد سحر تازه
کز ساحران عهد کهن همبرى ندارم
شطرنجى ثناى توام قائم زمانه
کز نطع مدحت تو برون لشکرى ندارم
ور ز آبنوس روز و شبم لشکرى برآيد
جز بهر نطع مدح چو تو مهترى ندارم
افراسياب طبع من آن بيژن شجاعت
عذر آورد که بهتر زين دخترى ندارم
مرغ توام مرا پر فرمان ده و بپران
کالا سزاى دانه تو ژاغرى ندارم
دارم دل عراق و سر مکه و پى حج
درخورتر از اجازت تو درخورى ندارم
طاووس بوده ام به رياض ملوک وقتى
امروز پاى هست مرا و پرى ندارم
اينجا چو چشم سعتريانم نماند آبى
چون سعترى نمک و سعترى ندارم
چندان بمان که چشمه خورشيد دم بر آرد
کالا به چشمه سار عدم خاورى ندارم
يارى و ياورى ز خدا و مسيح بادت
کز ديده رضاى تو به ياورى ندارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید