در مذمت آب و هواى رى گويد

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
خاک سياه بر سر آب و هواى رى
دور از مجاوران مکارم نماى رى
در خون نشسته ام که چرا خوش نشسته ام
اين خواندگان خلد به دوزخ سراى رى
آن را که تن به اب و هواى رى آورند
دل آب و جان هوا شد از آب و هواى رى
رى نيک بد وليک صدورش عظيم نيک
من شاکر صدور و شکايت فزاى رى
نيک آمدم به ري، بد رى بين به جاى من
ايکاش دانمى که چه کردم به جاى رى
عقرب نهند طالع رى من ندانم آن
دانم که عقرب تن من شد لقاى رى
سرد است زهر عقرب و از بخت من مرا
تب هاى گرم زاد ز زهر جفاى رى
اى جان رى فداى تن پاک اصفهان
وى خاک اصفهان حسد توتياى رى
از خاص و عام رى همه انصاف ديده ام
جور من است ز آب و گل جان گزاى رى
مير منند و صدر منند و پناه من
سادات ري، ائمه ري، اتقياى رى
هم لطف و هم قبول و هم اکرام يافتم
ز احرار رى و افاضل رى و اولياى رى
از بس مکان که داده و تمکين که کرده اند
خشنودم از کياى رى و ازکياى رى
چون نيست رخصه سوى خراسان شدن مرا
هم باز پس شوم نکشم پس بلاى رى
گر باز رفتنم سوى تبريز اجازت است
شکرانه گويم از کرم پادشاى رى
رى در قفاى جان من افتاد و من به جهد
جان مى برم که تيغ اجل در قفاى رى
ديدم سحرگهى ملک الموت را که پاى
بى کفش مى گريخت ز دست و باى رى
گفتم تو نيز؟ گفت چو رى دست برگشاد
بويحيى ضعيف چه باشد به پاى رى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید