شماره ٩٠: دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد
عقل، کافر بود آن رخ ديد و ايمان تازه کرد
داغ دلها را به سحر آن جزع جادو تاب داد
باغ جان ها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد
تا ز عهد حسن تو آوازه شد در شرق و غرب
آسمان با عشق بازى عهد و پيمان تازه کرد
عشق نو گر دير آمد در دل سودائيان
هر که را درد کهن تر يافت درمان تازه کرد
نور تو صحرا گرفت و اشک من دريا نمود
موسى آتش باز ديد و نوح طوفان تازه کرد
بر دل ما عيد کرد اندوه تو وز صبر ما
هرچه فربه ديد ناگه کشت و قربان تازه کرد
هر کجا لعل تو نوش افشاند چشم ما به شکر
در شکر ريز جمالت گوهر افشان تازه کرد
از لبت هر سال ما را شکرى مرسوم بود
سال نو گشت آخر آن مرسوم نتوان تازه کرد
شاد باش از حسن خود کز وصف تو سحر حلال
طبع خاقانى به نظم آورد و ديوان تازه کرد
تازگى امروز از اشعار او بيند عراق
کو شعار مدحت شاه خراسان تازه کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید