شماره ١٢٣: دل از آن راحت جان نشکيبد

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل از آن راحت جان نشکيبد
تشنه از آن آب روان نشکيبد
چکنم هرچه کنم دل کند آنک
دل از آن جان جهان نشکيبد
دل نيارامد و هم معذور است
کز دلارام چنان نشکيبد
گرچه خون ريزد دل دار نهان
دل ز خون ريز نهان نشکيبد
سينه از زخم سنانش ناليد
وآنگه از زخم سنان نشکيبد
گرچه پروانه کند عمر زيان
تا نسوزد ز زيان نشکيبد
دل چنان با غم او انس گرفت
که ز غم نيم زمان نشکيبد
چند گوئى که ز وصلش به شکيب
من شکيبم، دل و جان نشکيبد
من سگ اويم و نالم به سحر
به سحر سگ زفغان نشکيبد
دل خاقانى از آن يار که نيست
مى زند لاف و از آن نشکيبد
چون گدا را نرسد دست به کام
هم ز لافى به زبان نشکيبد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید