سر زلفت چو در جولان بيايد
به ساعت فتنه در ميدان بيايد
ز چشم کافر تو هر زمانى
هزاران رخنه در ايمان بيايد
گل رخسار تو تا جيب بگشاد
خرد را خار در دامان بيايد
لب لعل تو تا در خنده آيد
اجل را سنگ در دندان بيايد
ز دست ناوک اندازان چشمت
نخستين ضربتى بر جان بيايد
در جان مى زند هجر تو ديرى است
که بانگ حلقه و سندان بيايد
دل خاقانى از تو نامزد شد
بهر دردى که بى درمان بيايد