اين عشق آتشينم دود از جهان برآرد
وين زلف عنبرينت آتش ز جان برآرد
هر بامداد خورشيد از رشک خاک پايت
واخجلتا سرايان سر ز آسمان برآرد
يارب چه عشق دارى کازرم کس ندارد
آن را که آشنا شد از خانمان برآرد
قصد لب تو کردم زلف تو گفت هى هى
از هجر غافلى که دمار از جهان برآرد
در زلف تو فروشد کار دل جهانى
لب را اشارتى کن تا کارشان برآرد
اى هجر مردمى کن، پاى از ميان برون نه
تا وصل بى تکلف دست از ميان برآرد
خاقانى اين بگفت و بست از سخن زبان را
تا ناگهى نيايد کز تو فغان برآرد