شماره ٥٩٣: چشم نابيناى ما از نور او بينا شده

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم نابيناى ما از نور او بينا شده
هر که ديده ديده ما همچو ما شيدا شده
آفتابى رو به مه بنموده در دور قمر
اين چنين حسن خوشى در آينه پيدا شده
آب چشم ما بهر سو رو نهاده مى رود
قطره قطره جمع گشته آمده دريا شده
دل بدست زلف او داديم و چون ما صدهزار
سر به پاى او نهاده در سر سودا شده
ما بلاى عشق را آلا و نعما گفته ايم
زانکه کار مبتلايان از بلا بالا شده
عشق آمد شادمان و عقل و غم بگريختند
اين چنين شاه آمده ساقى بزم ما شده
سيد ما عاشقانه ترک عالم کرد و رفت
گوئيا با حضرت يکتاى بى همتا شده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید