شماره ٥٦: برنگى ياس جوشيده است با دل

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
برنگى ياس جوشيده است با دل
که درد آيد اگر گويم بيا دل
خجالت مقصد چشم است کو چشم
غمت باب دلست اما کجا دل
سراپا ناله ميجوشيم چون موج
طپش خون کرد در هر عضو ما دل
دراى کاروان دشت يأسيم
چه سازد گر ننالد بينوا دل
سراغ ما غبار بال عنقاست
برنگ رفته دارد نقش پا دل
زاشک و آه مشتاقان مپرسيد
هجوم بسملست از ديده تا دل
زپرواز نفس غافل مباشيد
چو شبنم ريشه دارد در هوا دل
زخاک ما قدم فهميده بردار
مبادا نشکنى در زير پا دل
درين محفل کسى محتاج کس نيست
همين کار دل افتاده است با دل
گرفتارم گرفتارم گرفتار
نميدانم نفس دامست يا دل
بصورت (بيدلم) اما بمعنى
بود چون اشک سر تا پاى ما دل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید