شماره ٢٠٠: شب گردش چشمت قدحى داد بخوابم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
شب گردش چشمت قدحى داد بخوابم
امروز چو اشک آئينه عالم آبم
تا چشم برين محفل نيرنگ گشودم
چون شمع بطوفان عرق داد حجابم
هر لخت دلم نذر پرافشانى آهى است
اجزاى هوائيست ورقهاى کتابم
چون لاله ندارم بدل سوخته دودى
عمريست که از آتش ياقوت کبابم
بى سوختن از شمع دماغى نتوان يافت
بر مشق گداز است برات مى نابم
چون سبزه زپامال حوادث نيم ايمن
هر چند زسرتا بقدم يکمژه خوابم
معنى نتوان در گره لفظ نهفتن
بى پردگى ئى هست درآغوش نقابم
بر آب و گلم نقش تعلق نتوان بست
زين آينه پاکست چو تمثال حسابم
کم ظرفيم از غفلت خويش است وگرنه
درياست مى ريخته از جام حبابم
واداشت زفکر عدمم شبهه هستى
آه از غم آن کار که ننمود صوابم
پيمانه عجزم من موهوم بضاعت
چندانکه بقاصد نتوان داد جوابم
گفتى چه کسى در چه خيالى بکجائى
بيتاب توام محو توام خانه خرابم
(بيدل) نه همين وحشتم از قامت پيريست
هر حلقه که آيد بنظر پا برکابم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید