شماره ٩: از پنبه اگر آتش سوزان گله دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از پنبه اگر آتش سوزان گله دارد
ديوانه هم از خار بيابان گله دارد
در عالم آسودگى از خويش روانيم
موج گهر از چيدن دامان گله دارد
چون اشک عرق ريز حجابم چه توان کرد
مستورى عشق از من عريان گله دارد
آئينه دل را زنفس نيست رهائى
دريا عبث از شوخى طوفان گله دارد
ديوانگى و هوش بيکجا مه نگنجد
از دست ادب چاک گريبان گله دارد
کو دل که بدانم زغمت ناله فروشست
کو لب که توان گفت زجانان گله دارد
اى بيخبر از کم خردان شکوه چه لازم
آدم نبود آنگه زحيوان گله دارد
در ساغر و ميناى تهى ناله شراب است
مفلس هم از عالم سامان گله دارد
آئينه ما لذت ديدار نفهميد
مشتاق تو از ديده حيران گله دارد
در نسخه کيفيت اين باغ وفا نيست
مضمون گل از بستن پيمان گله دارد
مجبور فنا را چه خموشى چه تکلم
چندانکه نفس ميزند انسان گله دارد
(بيدل) بهوس داغ محبت نفروزى
اين شب که تو دارى زچراغان گله دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید