شماره ٣٠: اگر خضر خطت از چشمه حيوان نشان دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر خضر خطت از چشمه حيوان نشان دارد
عقيق لب چرا چون تشنگان زير زبان دارد
نميدانم شهادتگاه شوق کيست اين وادى
که رفتنهاى خون بسمل اينجا کاروان دارد
باين يکغنچه دل کز فکر وصلت کرده ام خونش
نفس در هر طپش صبح بهارى پرفشان دارد
تحير بر که بندم با تماشاى که پيوندم
خيال حلقه زلفت هزار آئينه دان دارد
درين گلشن شکست رنگ و بو سطريست از حالم
پيام بى نوايان نامه برگ خزان دارد
زتعجيل بهاران بيش ازين نتوان شدن غافل
شگفتنيهاى گل چندين جرس عرض فغان دارد
باستعداد جان سختى است جستجوى اين دريا
زگوهر پيکر هر قطره بوى استخوان دارد
کسى را دعوى آزادگى چون سرو ميزيبد
که با هر چارفصل از بى نيازى يکزبان دارد
شکست رنگ هم صبحيست از گلزار خورسندى
گل اينجا در خزان سير بهار زعفران دارد
بحيرت بال مژگان نيست بى انداز پروازى
درين دريا عنان لنگر ما بادبان دارد
اگر خاکسترم پروازم وگر شعله جولانم
هواى او زمن صد رنگ تغيير عنان دارد
تماشاى بهارى کرده ام (بيدل) که از يادش
نگه در ديدها انگشت حيرت در دهان دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید