شماره ٧٤: با هستيم وداع تو و من چه ميکند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
با هستيم وداع تو و من چه ميکند
با فرصت نيامده رفتن چه ميکند
بخت سيه زچشم کسان جوهرم نهفت
شبهاى تار ذره باوزن چه ميکند
فرياد از که پرسم و پيش که جان دهم
کان غائب از نظر بدل من چه ميکند
هستى براى هيچ کس آسودگى نخواست
گر دوست اين کند بتو دشمن چه ميکند
تيغ قضا سر همه در پا فگنده است
گردون درين مصاف بجوشن چه ميکند
هر شيشه دل حريف تگ و تاز عشق نيست
جائى که مرد ناله کند زن چه ميکند
رنگ بگردش آمده ئى در کمين ماست
گر سنگ نيستيم فلاخن چه ميکند
دل خنده کار زشتى اعمال کس مباد
زنکى چراغ آينه روشن چه ميکند
داغ دل از تلاش نفسها همان بجاست
در سنگ آتش اينهه دامن چه ميکند
آه از مآل خرمى و انبساط عمر
تا گل درين بهار شگفتن چه ميکند
دلهاى غافل و اثر وعظ تهمت است
بر عضو مرده مالش روغن چه ميکند
تسليم عشق را برعونت چه نسبت است
(بيدل) سر بريده بگردن چه ميکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید