شماره ٧٧: باين عجزم چه از خاک حيا پرورد برخيزد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
باين عجزم چه از خاک حيا پرورد برخيزد
مگر مشت عرق از من بجاى گرد برخيزد
مگو سهل است عاشق را بنوميدى علم گشتن
چها از پا نشيند تا يک آه سرد برخيزد
بمقصد برد شور يک جرس صد کاروان محمل
مباش از ناله غافل گر همه بى درد برخيزد
خيال آواره دشت هواى اوست اجزايم
مبادا حسرتى زين خاک بادآورد برخيزد
دران وادى که دامان تصرف بشکند رنگم
چو اوراق خزان نقش قدم هم زرد برخيزد
ازين دام تعلق بسکه دشوار است وارستن
تحير نقش بندد گر نگاهى فرد برخيزد
اگرين است نيرنگ اثر زخم محبت را
نفس از سينه چون صبحم قفس پرورد برخيزد
بقدر اعتبار آئينه دارد جوهر هر کس
زجرأت گير اگر مو بر تن نامرد برخيزد
زاملاک هوس دل نام کلفت مزرعى دارم
چو زخم آنجا همه گر خنده کارم درد برخيزد
زسامان جنون جوش سحر خواهم زدن (بيدل)
گريبان ميدرم چندانکه از من گرد برخيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید