شماره ٨٤: پرافشانده ام با اوج عنقا گفتگو دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
پرافشانده ام با اوج عنقا گفتگو دارد
غبار رفته از خود با ثريا گفتگو دارد
زبان سبزه زان خط دل افزا گفتگو دارد
دهان غنچه زان لعل شکر خا گفتگو دارد
دران محفل که حيرت ترجمان راز دل باشد
خموشى دارد اظهارى که گويا گفتگو دارد
ندارد کوتهى در هيچ حال افسانه عشق
فغان گر لب فرو بندد تمنا گفتگو دارد
خروشم در غمت با شور محشر ميزند پهلو
سرشکم بيرخت با جوش دريا گفتگو دارد
بچشم سرمه آلودت چه جاى نسبت نرگس
زکوريهاست هر کس تا باينجا گفتگو دارد
تو خواهى شور عالم گير و خواهى اضطراب دل
همان يک معنى شوق اينقدرها گفتگو دارد
برون از ساز وحدت نيست اين کثرت نوائيها
زبان موج هم در کام دريا گفتگو دارد
زسرتاپاى ساغر يک دهن خميازه مى بينم
زحرف لعل ميگون که مينا گفتگو دارد
لب شوخى که جوش خضر دارد خط مشکينش
چو آيد در تبسم با مسيحا گفتگو دارد
زآهنگ گداز دل مباش اى بيخبر غافل
زبان شمع خاموشست اما گفتگو دارد
کلاه آراى تسليمم نميزيبد غرور از من
سرافتاده با نقش کف پا گفتگو دارد
غبار گردش چشميست سر تا پاى ما (بيدل)
زبان در سرمه گيرد هر که با ما گفتگو دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید