شماره ١٠٨: بعبرت سر کشانرا موى پيرى رهنمون گردد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بعبرت سر کشانرا موى پيرى رهنمون گردد
زند خاکسترش دامن که آتش سرنگون گردد
زخوددارى عبث افسردگيها ميکشد فطرت
اگر تغيير رنگى گل کند باغ جنون گردد
گرانى نيست اسباب جهان دوش تجرد را
الف با هر چه آميزد محال است اينکه نون گردد
جهانى ميکند جان ليک جز عبرت که ميداند
که سقف خانه ئى فرهاد آخر بيستون گردد
جگرها ميگدازيم و نداريم از طلب شرمى
که بهر دانه چند آسياى ما بخون گردد
غريق عالم آبيم ليک از الفت هستى
بر بن دريا پل آرايد قدح گر واژگون گردد
طبيعت بدلجام افتاد از کم همتهايت
تو فارس نيستى ورنه چرا مرکب حرون گردد
مطيع عالم ناچيز نتوان ديد همت را
ترحمهاست بر مردى که حيزى را زبون گردد
زافراط تعين رونق حسن غنا مشکن
دمد کم رنگى از باغى که آب آنجا فزون گردد
فروغ مى چه رنگ انشا کند از چهره زنگى
زکال تيره روز آتش خورد تا لاله گون گردد
ندامتها زابرام نفس دارم که هر ساعت
برد در دل صدا ميدو بنوميدى برون گردد
بافسون بقا عمريست آفت ميکشم (بيدل)
ازين جوى ندامت خورده ام آبى که خون گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید