شماره ١٢٥: بهر جا باغبان درباد مستان تاک بنشاند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بهر جا باغبان درباد مستان تاک بنشاند
بگو تا بهر زاهد يکدو تا مسواک بنشاند
بگلشن فکر راحت غنچه راغمناک بنشاند
گهر را ضبط خود در عقده امساک بنشاند
برفع تلخى ايام بايد خون دل خوردن
مگر صهبا خمار وهم اين ترياک بنشاند
صبا گر مرهم شبنم نهد بر روى زخم گل
زخار منتش عمرى گريبان چاک بنشاند
درين گلشن نهال ناله دارد نوبر داغى
گل ساغر تواند چيد هر کس تاک بنشاند
خيال طره حور است زاهد را اگر بر سر
زبهر زلف حوران شانه از مسواک بنشاند
دمى چون صبح مى خواهم قفس بر دوش پروازى
چو گل تا کى سپهرم در دل صد چاک بنشاند
چو عشق آمد خيال غير رخت از سينه مى بندد
شکوه برق گرد يکجهان خاشاک بنشاند
شکار زخميم بيتابيم دارد تماشائى
مبادا جوش خونم الفت فتراک بنشاند
اگر چرخت نوازش کرد از مکرش مباش ايمن
کمان چون تير را در بر کشد بر خاک بنشاند
نصيب دانه نبود زاسيا غير از پريشانى
غبار خاطرم کى گردش افلاک بنشاند
اگر از موج گوهر ميتوان زد آب بر آتش
عرق هم گرمى آن روى آتشناک بنشاند
بساز عافيت چون شعله تدبيرى نمى يابم
زخود برخاستن شايد غبارم پاک بنشاند
چو گل پر ميزنم در رنگ و از خود برنمى آيم
مرااين آرزو تا کى گريبان چاک بنشاند
برنگ قطره با هر موج دارم نقد ايثارى
مبادا گوهرم در عقده امساک بنشاند
تحير گر نپردازد بضبط گريه عاشق
غبار عالمى از ديده نمناک بنشاند
طرب خواهى نفس در ياد مژگانش بدل بشکن
تواند جام مى برداشت هر کس تاک بنشاند
صفاى باده تحقيق اگر صيقل زند ساغر
برون چون زنگت از آئينه ادراک بنشاند
بشوخى مشکل است از طينتم رفع هوس (بيدل)
مگر آب از حيا گشتن غبار خاک بنشاند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید