شماره ٢١٨: چو سبحه بر سر هم تا بکى قدم شمريد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
چو سبحه بر سر هم تا بکى قدم شمريد
بيکدلى نفسى چند مغتنم شمريد
بهيچ جزو زاجزاى دهر فاصله نيست
سراسر خط پرکار سر بهم شمريد
نمود کار جهان نقش کاسه بنگ است
لبى بخنده گشائيد و جام جم شمريد
بصفحه راه نبرد است نقش ظلمت و نور
سواد دهر خطى در شق قلم شمريد
جنون عالم عبرت بگردن افتاده است
نفس زنيد و همان هستى و عدم شمريد
سراغ مرکز تحقيق تا بدل نرسد
زدير تا بحرم لغزش قدم شمريد
حساب بيش و کم حرص تا ابد باقيست
مگر بصفحه زنيد آتش و درم شمريد
کدام قطره درين بحر باب گوهر نيست
خطاى ما همه شايسته کرم شمريد
بناله ميکنم انگشت زينهار بلند
زمن بعرصه جرأت همين علم شمريد
کس از حباب نگيرد عيار علم و عمل
حساب ما نفسى بيش نيست کم شمريد
نواى ساز حيابى فضولى من و ماست
زپرده چند برائيد و زير و بم شمريد
اگر هزار ازل تا ابد زنند بهم
تعلق من (بيدل) همين دو دم شمريد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید