شماره ٢١٧: چو دولت درش بر خسان وا شود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
چو دولت درش بر خسان وا شود
پرآرد برون مور و عنقا شود
بپرهيز از اقبال دون فطرتان
تنک روست سنگى که مينا شود
سبک مغز شايان اسرار نيست
خس از دورى شعله رسوا شود
چو برگردد اقبال علم و عمل
ورق چيست خط هم چليپا شود
بر ارباب همت دنائت مبند
فلک خاک گردد که سرپا شود
معماى آفاق نتوان شگافت
مگر اسم عنقا مسما شود
زاسباب نتوان بدل زد گره
برو بيد تا خانه صحرا شود
نگين ميتراشد معماى سنگ
که شايد بنام کسى واشود
بصد خامشى باز دارد سخن
اگر يکدمش در دلى جا شود
بناگوش دلدارم آمد بياد
کنم ناله تا صبح گويا شود
زکيفيت نسبت آن دهن
عدم تا بگويم من و ما شود
درين دشت و درگردى از غير نيست
ترا گر نجويم که پيدا شود
بهر جا تو باشى زبانها يکيست
نه امروز دى شد نه فردا شود
جهان چشم نگشايد از خواب ناز
اگر (بيدل) افسانه انشا شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید