شماره ٢٩٥: در گلستانى که حسنش جلوه ئى سر ميکند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
در گلستانى که حسنش جلوه ئى سر ميکند
گل زشبنم ديده حيران بساغر ميکند
بيتو طفل اشک مشتاقان زدرد بيکسى
گر همه در چشم غلطد خاک بر سر ميکند
همچو اشکم حسرت انديش نثار راه تست
هر صدف کز آبرو سامان گوهر ميکند
اعتمادى نيست بر جمعيت اجزاى ما
اين ورقها را هواى زلف ابتر ميکند
موج آبش ميزند تيغ محرف بر کمر
سرو هر گه طرز رفتار ترا سر ميکند
پاک بازان فارغ انداز تهمت آلودگى
حسرت ديدار گاهى چشم ما تر ميکند
از جنونم عالمى پوشيد چشم امتياز
هر که عريان ميشود اين جامه در بر ميکند
ميدهد اجزاى رنگ و بوى جمعيت بباد
هر که درس خنده ئى چون غنچه از بر ميکند
راحتت فرشست اگر از وهم طاقت بگذرى
ناتوانى هر چه آيد پيش بستر ميکند
بيخود احرام گلزار خيال کيستم
گردش رنگم ره معشوقى ئى سر ميکند
حيرت اظهاريم (بيدل) لذت تحقيق کو
هيچ کس آگاهى از آئينه باور ميکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید