شماره ٢٩٦: در هواى او دل هر ذره جانى ميشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
در هواى او دل هر ذره جانى ميشود
ناله هم در ياد او سرو روانى ميشود
لفظ عشقى بر زبانها رنگ چندين علم ريخت
يک سخن چون شد مکرر داستانى ميشود
لذت وصلت زبس حيرت فريب کامهاست
نقش پا هم مهر پابوست دهانى ميشود
شوق ميبالد گناه شوخى اظهار نيست
مطلب از دل تا بلب آيد فغانى ميشود
گر چنين دارد کمين ناز ضعف پيکرم
صورت آئينه ام موى ميانى ميشود
آن حنائى پنجه ام کز دامن هر برگ گل
نوبهار رنگ عيشم را خزانى ميشود
تنگناى کلفتى چون دستگاه هوش نيست
ذره ما گر رود از خود جهانى ميشود
در خور جهد است حاصلها که از بهر هما
سايه ميسوزد نفس تا استخوانى ميشود
اوج عرفانرا که برتر از کمند گفتگوست
هر که برمى آيد از خود نربادنى ميشود
در محبت بسکه مينايم شکست آماده است
اشک هم بر من دل نامهربانى ميشود
نيست (بيدل) وضع خاموشى نقاب راز عشق
سرمه هم چون دود شمع اينجا زبانى ميشود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید