شماره ٢٢: فيض در بيخبرى بود چو هشيار شدم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
فيض در بيخبرى بود چو هشيار شدم
صرفه در خواب گران بود چو بيدار شدم
دستم آن روز گرفتند که رفتم از دست
کارم آن روز نسق يافت که از کار شدم
من از زيرکى از دام قضا مى جستم
به دوپا در شکن زلف گرفتار شدم
سر برآورد ز پيراهن من آخر کار
يوسفى را که ز آفاق خريدار شدم
خرده اى را که ز جيب دگران مى جستم
همه در نقطه من بود چو پرگار شدم
گر چه يکرنگ به آيينه نشد طوطى من
اينقدر بود که يکرنگ به زنگار شدم
چون گهر در نظر جوهريان شد شيرين
خزفى را که من از عشق خريدار شدم
مى چکد زهر ندامت ز پر و بال مرا
که چرا طوطى هر آينه رخسار شدم
سود و سرمايه من چيست بغير از افسوس؟
من که با دست تهى بر سر بازار شدم
داشت افسرده دلى حلقه بيرون درم
آب چون گشت دلم شبنم گلزار شدم
من که دارم به جگر خار ز ناسازى خويش
زين چه حاصل که جهان را گل بى خار شدم؟
سر من تکمه پيراهن خجلت گرديد
بس که مشغول به آرايش دستار شدم
نفس خوش نکشيدند غزالان صائب
تا من اين قافله را قافله سالار شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید