شماره ٢٣: چند اميد به خوى تو ستمگر بندم؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چند اميد به خوى تو ستمگر بندم؟
نخل مومين به هوادارى اخگر بندم
لب ز اظهار محبت نتوانستم بست
من که با موم دو صد روزن مجمر بندم
همچنان سبزه من گرد يتيمى دارد
جگر تشنه اگر بر لب کوثر بندم
زخم من چون گل صد برگ ز ناخن شده است
ننگ صد بوسه چرا بر لب خنجر بندم؟
روز فرهادى من چند بود پرده نشين؟
تيغ کوهى به کف آرم کمرى بر بندم
ديگر از هيچ رخى نشأه مى گل نکند
شورى بخت اگر بر لب ساغر بندم
چشم بر ابر ندارد صدف قانع من
آب شور از مژه افشانم و گوهر بندم
مهر کردم روش نامه فرستادن را
دوزخى را ز چه بر بال کبوتر بندم؟
صائب از خنده او تا نظرى يافته ام
تهمت تلخى گفتار به شکر بندم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید