شماره ٢٦٦: ما گر چه در بلندى فطرت يگانه ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما گر چه در بلندى فطرت يگانه ايم
صد پله خاکسارتر از آستانه ايم
ديديم اگر چه سنگ در او بارها گداخت
ما غافل از گداز درين شيشه خانه ايم
در گلشنى که خرمن گل مى رود به باد
در فکر جمع خار و خس آشيانه ايم
از ما مپرس حاصل مرگ و حيات را
در زندگى به خواب و به مردن فسانه ايم
چون صبح زير خيمه دلگير آسمان
در آرزوى يک نفس بيغمانه ايم
چون زلف هر که را که فتد کار در گره
با دست خشک عقده گشا همچو شانه ايم
دايم کمان چرخ بود در کمين ما
در خاکدان دهر همانا نشانه ايم
آنجاست آدمى که دلش سير مى کند
ما در ميان خلق همان بر کرانه ايم
ما را زبان شکوه ز بيداد يار نيست
هر چند آتشيم ولى بى زبانه ايم
گر تو گل هميشه بهارى زمانه را
ما بلبل هميشه بهار زمانه ايم
در محفلى که روى تو عرض صفا دهد
سرگشته تر ز طوطى آيينه خانه ايم
صائب گرفته ايم کنارى ز مردمان
آسوده از کشاکش اهل زمانه ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید