آيينه خانه ايم و دم از نور مى زنيم
شمشير برق بر جگر مور مى زنيم
بر روى تخت دار، مربع نشسته ايم
مى از شرابخانه منصور مى زنيم
تا کى زند ز رخنه دل جوش، آرزو؟
مشت گلى به خانه زنبور مى زنيم
هر جا کمان موى شکافى به زه کنيم
مژگان مور در شب ديجور مى زنيم
آزرده مى کنيم دلش را ز حرف سخت
از جهل، سنگ بر شجر طور مى زنيم
اينجا کليم رخصت پروانگى نيافت
بال و پرى عبث به هم از دور مى زنيم
اين ناله هاى شعله فشان صائب از جگر
از شوق عندليب نشابور مى زنيم