شماره ٣٤٠: برون نمى برد از فکر دوست عالم آبم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
برون نمى برد از فکر دوست عالم آبم
نقاب دولت بيدار نيست پرده خوابم
جگر گداز محيط است داغ تشنگى من
کلاه گوشه به دريا شکسته موج سرابم
به خوان چرخ نکردم دراز دست تهى را
نداشت کاسه در يوزه پيش بحر حبابم
اگر چه روى مرا داشت روزگار بر آتش
چه خون که در دل آتش نکرد اشک کبابم
نيم چو آينه مه رهين پرتو منت
چو مهر باهمه آفاق روشن است حسابم
چو ماه عيد نشد راست قامتم ز تواضع
همان سپهر دهد خاکمال همچو رکابم
ز بى تهى نرسيدم به غور بحر حقيقت
به فکر پوچ بسر رفت روزگار حبابم
ز خشک مغزى ميناچه خون که در جگرم نيست
خوش آن زمان که به ميناى غنچه بود گلابم
خم سپهر برين مى کند تلاش شکستن
مگر به خانه زور آمده است باده نابم؟
همان ز طعن خطا نيستم خلاص چو صائب
گرفت روى زمين را اگر چه فکر صوابم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید