شماره ٣٥١: مى شود از دم زدن خراب وجودم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
مى شود از دم زدن خراب وجودم
پرده آه است چون حباب وجودم
گردش چشمى است دور زندگى من
مد نگاهى است چون شهاب وجودم
هيچ نبسته است در طلسم حياتم
جلوه خشکى است چون سراب وجودم
ذره من زندگى ز خويش ندارد
بسته به دامان آفتاب وجودم
حاصل من نيست غير تهمت هستى
برفکند چون زرخ نقاب وجودم
همچو حبابم که در طلسم تعين
نيست بجز پرده حجاب وجودم
جلوه دو دست در نظر نفسم را
بس که به رفتن کند شتاب وجودم
حاصل من نيست جز خيال پريشان
پرده غفلت بود چو خواب وجودم
نيست بجز تار و پود آه ندامت
همچو کتان پيش ماهتاب وجودم
موج سرابم کز اين بساط ندارد
هيچ به کف غيرپيچ و تاب وجودم
همچو هلال است يک اشاره ابرو
بس که بود پاى در رکاب وجودم
عمر شکر خنده ام چو گل دو سه روزست
گريه تلخ است چون گلاب وجودم
خانه جدا مى کنم ز ساده دليها
گر چه ز درياست چون حباب وجودم
ز آتش و خاک است و باد و آب سرشتم
چون شود ايمن ز انقلاب وجودم؟
کاش در آنجا ز من حساب نگيرند
نيست در اينجا چو در حساب وجودم
سوخت دلم را سپهر صائب و نگذاشت
تا شنود بوى اين کباب وجودم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید