شماره ٤٣٣: باده بى لعل لب دلبر نمى بايد زدن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
باده بى لعل لب دلبر نمى بايد زدن
غوطه در درياى بى گوهر نمى بايد زدن
با حيا نتوان ز لعل دلبران سيراب شد
کوزه سربسته بر کوثر نمى بايد زدن
نيست چين در کار آن پيشانى واکرده را
صفحه آيينه را مسطر نمى بايد زدن
رنج باريک آورد آميزش سيمين بران
سر برون چون رشته از گوهر نمى بايد زدن
رخنه اى زندان گردون را به جز تسليم نيست
در قفس بيهوده بال و پر نمى بايد زدن
خواب آسايش گرانسنگ است خون مرده را
بر رگ اين غافلان نشتر نمى بايد زدن
تا به آن خشک چون آيينه بتوان ساختن
قطره در ظلمت چو اسکندر نمى بايد زدن
زردرويى مى کند يکسان به خاک تيره ات
حلقه چون خورشيد بر هر در نمى بايد زدن
تشنه چشمان آب و رنگ از لعل، صائب مى برند
در حضور زاهدان ساغر نمى بايد زدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید