شماره ٤٣٦: چند حرف آب و نان چون مردم غافل زدن؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چند حرف آب و نان چون مردم غافل زدن؟
تا به کى بر رخنه ديوار زندان گل زدن؟
نيست جز تسليم لنگر عالم پر شور را
دست و پا پوچ است در درياى بى ساحل زدن
از تن خاکى به مردى گرد چون مجنون برآر
تا توانى دست خود بر دامن محمل زدن
مى شود چون رشته اشک از گره مطلق عنان
رشته اميد ما را عقده مشکل زدن
حاصل سنگ از درخت بى ثمر بار دل است
از تهى مغزى است حرف سخت با مدخل زدن
نيست مانع از تردد وصل دريا سيل را
قطره بيش از راه مى بايد درين منزل زدن
بهر مشتى خون که رزق خاک گردد عاقبت
دست، بى شرمى بود بر دامن قاتل زدن
سبزه خوابيده را سهل است کردن پايمال
نيست از مردى به قلب دشمنان غافل زدن
گر به رعنايى فشاند دامن، آزادست سرو
ورنه آسان است پشت پاى بر حاصل زدن
بحر را صائب نگردد مانع جوش و خروش
از خس و خاشاک سوزن بر لب ساحل زدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید