شماره ٤٣٥: تا به کى پوشيده از همصحبتان ساغر زدن؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا به کى پوشيده از همصحبتان ساغر زدن؟
در گره تا چند آب خويش چون گوهر زدن؟
در گلستانى که باشد چشم بلبل در کمين
پيش ما معراج بى دردى است گل بر سر زدن
پرتو خورشيد را با خاک يکسان کرده است
بى طلب هر جاى رفتن، حلقه بر هر در زدن
گفتگوى عشق با افسردگان روزگار
بر رگ سنگ است از بى حاصلى نشتر زدن
تا درين بستانسرا پاى تو در گل محکم است
کوته انديشى بود چون سرو دامان بر زدن
قامتت چون حلقه گردد چشم عبرت باز کن
کز جهان سفله مى بايد ترا بر در زدن
تا اسير چرخى از شکر و شکايت دم مزن
دل سيه سازد نفس در زير خاکستر زدن
هر که را از عشق عودى در دل پر آتش است
از مروت نيست گل بر روزن مجمر زدن
سکه مردان نداري، معرفت کم خرج کن
فتنه ها دارد به نام پادشاهان زر زدن
گر نريزى آبروى خويش را صائب به خاک
در همين جا مى توانى غوطه در کوثر زدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید