شماره ٤٩٦: هرگز آهى سر نزد از جان غم فرسود من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
هرگز آهى سر نزد از جان غم فرسود من
چشم مجمر روشن است از آتش بى دود من
سوختم در دوزخ افسردگي، يارب که گفت
روى گرم از آتش سوزان نبيند عود من
گرم چون خورشيد يک بار از در يارى درآ
سرمه اى شد چشم روزن ها ز آه و دود من
پنجه مرجان شود در بحر خجلت موج زن
دست چون بيرون کند مژگان خون آلود من
ضعف دل دارم مسيح از نبض من بردار دست
هست در سيب زنخدان بتان بهبود من
از سر سوداى تيغ او گذشتن مشکل است
سر درين سودا نهادم تا چه باشد سود من
صائب از گلزار صلح کل خرامان مى رسم
شيوه رنجش نمى داند دل خشنود من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید