شماره ٤٩٧: چون زند موج حلاوت کلک شکر بار من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون زند موج حلاوت کلک شکر بار من
پسته خندان شود لب بسته از گفتار من
دامن فکر من است از دامن گل پاکتر
چشم شبنم مى پرد در حسرت گلزار من
چون صدف دريادلان را باز مى ماند دهن
گوهرافشانى کند چون کلک گوهربار من
در پس آيينه از خجلت نهان گرديده اند
طوطيان در روزگار کلک شکر بار من
عالمى بيدار شد از ناله ام، گويا شده است
مشرق صبح قيامت رخنه منقار من
سرو و شمشاد و صنوبر پايکوبان مى شوند
هر که خواند در چمن يک مصرع از افکار من
حلقه بيرون در کرده است خلط و زلف را
بر بياض گردن سيمين بران اشعار من
شيشه گردون خطر دارد ز زور باده ام
کيست تا بر لب گذارد ساغر سرشار من؟
سينه افسرده گلشن در ايام خزان
مى زند جوش بهار از گرمى گفتار من
هر رگ سنگى شود انگشت زنهار دگر
کوه را گر دل فشارد ناله هاى زار من
همچو کوه قاف در موج پرى پنهان شده است
بيستون عشق از فرهاد شيرين کار من
دست گلچين غنچه از جوش بهاران مى شود
ورنه چوب منع را ره نيست در گلزار من
مزد کار من ز ذوق کار من آماده است
کارفرما فارغ است از اهتمام کار من
رشته موج سراب از جوش گوهر بگسلد
آستين چون برفشاند ابر گوهربار من
بحر نتواند نفس ديگر ز جزر و مد کشيد
گر چنين بر خود ببالد گوهر شهوار من
بر دل آزاده خود بار خود را بسته ام
نيست دوش هيچ کس چو سرو زير بار من
چون نفس در دل نگردد عندليبان را گره؟
غنچه مى خسبد نسيم صبح در گلزار من
از پشيمانى لب خود را به دندان مى گزد
هر که اندازد ز نادانى گره در کار من
روى در آيينه زانوى خود آورده ام
نيست چون طوطى وبال ديگران زنگار من
جلوه دست حمايت مى کند ز آهستگى
بر سر موران ره، پاى سبکرفتار من
درد بر من صائب از درمان گواراتر شده است
دست از دست مسيحا مى کشد بيمار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید