شماره ٥٢٧: آن که ننشيند کنون از ناز در پهلوى من

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
آن که ننشيند کنون از ناز در پهلوى من
تکيه گاهش بود در مستى سر زانوى من
اين زمان بى اعتبارم، ورنه آن سيب ذقن
در سر مستى مکرر بود دستنبوى من
گل نمى زد بر قفس مرغ گرفتار مرا
آن که حرف سخت مى گويد کنون بر روى من
من که در دستم کمان آسمان ها بود نرم
سست گرديد از کمان سخت او بازوى من
چون هدف آغوش رغبت عالمى وا کرده اند
تا که را از خاک بردارد کمان ابروى من
چشم پاک من بود از خاک دامنگيرتر
سرو نتواند گذشتن از کنار جوى من
کلک من دارد در انشاى سخن دست دگر
آب صائب مى شود چون تاک مى در جوى من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید