شماره ٥٥١: گر بنالم خون ز چشم سنگ مى آيد برون

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر بنالم خون ز چشم سنگ مى آيد برون
ور بگريم خار و گل يکرنگ مى آيد برون
هر طرف ديوانه خوش طالع من مى رود
کودکى با دامن پر سنگ مى آيد برون
فارغ است از خودنمايى جوهر اقبال ما
تيغ ما از زخم ها بى رنگ مى آيد برون
عمرها بايد که آن ياقوت لب نوخط شود
سبزه با تمکين ز زير سنگ مى آيد برون
زخم پيکان مى شود در سينه دلگير من
گل ز باغم غنچه دلتنگ مى آيد برون
طوطيان را دل چو مغز پسته خون خواهد شدن
گر به اين تمکين شکر از تنگ مى آيد برون
هر که چون آيينه لوح سينه خود صاف کرد
ساده از دنياى پر نيرنگ مى آيد برون
يک گل بى رنگ دارد عالم پر رنگ و بو
کز لطافت هر زمان صد رنگ مى آيد برون
بيستون را در فلاخن مى گذارد تيشه ام
کوهکن با من کجا همسنگ مى آيد برون؟
گر چه در هر حمله اى مى افکند صد سر به خاک
دست خالى نيزه ام از جنگ مى آيد برون
گر به اين دستور خواهد باده من جوش زد
از طلسم چرخ مينا رنگ مى آيد برون
از دل ما حرص را دست تصرف کوته است
اين سبو خشک از مى گلرنگ مى آيد برون
نيست چون فرهاد اگر در جذب عاشق کوتهى
نقش شيرين بى حجاب از سنگ مى آيد برون
از رياضت هر که را بر پشت مى چسبد شکم
ناله اش چون چنگ، سير آهنگ مى آيد برون
صبح پيرى از دلم زنگار غفلت را نبرد
ديگر اين آيينه کى از زنگ مى آيد برون؟
ما درين گلزار صائب مرغ آتشخواره ايم
دانه ما چون شرار از سنگ مى آيد برون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید